علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

نوع بازی کردن سه ساله کوچک

عزیز دلم از وقتی که کوچولو بودی تقریبا با خودت و اسباب بازیهات سرگرم میشدی... هر چند که دست خرابکاریت عالیه و هیچ اسباب بازی سالمی نداری غیر از اونهایی که از دسترست دور نگه داشتم... تازگیها با هر چی که میخوای بازی کنی از جمله مداد و دوچرخه و لوگو پشت هم قطارشون میکنی.. فرقی نمیکنه چی باشه.. عروسک باشه ماشین باشه.. کل خونه رو پشت سر هم میچینی... اگر هم یکی از اون وسیله هایی رو که چیدی برداریم غوغا به پا میکنی که چرا قطارم رو بهم ریختی   ...
24 خرداد 1393

مهد رفتن گل پسری

بعد از ماه ها تصمیم گرفتن و این طرف و اون طرف کردن و دیدن چندین مهد بالاخره همت کردیم که علی رو مهد ثبت نام کنیم.. حدودا اوایل خرداد ماه بود که برای ثبت نام بردمش که کلی گریه کرد و اصلا داخل کلاس نموندش... دوباره بعد از پانزده روز برای ثبت نام بردمش... در طول این 15 روز از مزایای خوب بودن مهد براش گفتم.. گفتم میری با دوستات بازی میکنی.. خوراکی میخوری.. شعر میخونی.. سرسره و تاب بازی میکنی که بالاخره موافقت کردی که بری اما وقتی به مهد میرسیدی از رفتن داخل مهد خودداری میکردی که فرشته مهربون نجاتمون داد... بهت گفتیم اگه بری داخل مهد فرشته مهربون برات جایزه میاره... خلاصه روز اول که دوشنبه 19 خرداد 93 بود  فرشته مهربون (مامان ) برات یک تان...
23 خرداد 1393

عکس مهد کودک

روز شنبه مورخ 17 خرداد برای ثبت نام کردن علی به مهد کودک رفتیم... سه تا مهد کودک دیدیم و بالاخره یکی که هم به خونه نزدیک بود و هم تعداد بچه ها کمتر بود رو پسندیدم... برای ثبت نامش چند تا مدرک می خواستند که یکیشون عکس 4*3 بود .. همون روز بعد از ظهر با تبسم و علی رفتیم عکسخانه و عکس علی رو انداختیم و یک عکس تکی و یک عکس دو تایی هم با آبجی تبسم انداخت...   عکس 4*3 پسر کوچولو قربون اون نگاهت بشم عاشقتونم  فرشته های زمینی من ...
20 خرداد 1393

علی کوچک میشود

سلام به گل پسرم سلام به مرد کوچک خانه ام از وقتی که نی نی به دنیا آمده .. تو هم گهگاه یاد بچگیهات میکنی و کارهایی که تبسم انجام میده رو انجام میدی... مثلا گاهی اوقات پستونک میخوری.. یا گهگاهی سوار کریر یا روروئک میشی.. یا خودت میری تو گهواره میخوابی و خودت رو تکون میدی.. گاهی هم ادای گریه نی نی کوچولوها رو در میاری که بغلت کنم و نوازشت کنم... قربونت برم که هنوز خیلی کوچولویی اما همه از جمله خودم انتظار داریم با ورود تبسم رفتارت عاقلانه و بزرگونه باشه ...بزرگ مرد کوچکم خیلی زیاد دوست دارم       ...
1 خرداد 1393
1